گشاده شدن، گشوده شدن، وا شدن، گشوده شدن گره کنایه از آمادۀ کار شدن، دایر شدن بازگشتن کنار رفتن برای مثال به اصل باز شود فرع و هست نزد خرد / هم این حدیث مسلّم هم این مثل مضروب (ادیب صابر - ۲۱)
گشاده شدن، گشوده شدن، وا شدن، گشوده شدن گره کنایه از آمادۀ کار شدن، دایر شدن بازگشتن کنار رفتن برای مِثال به اصل باز شود فرع و هست نزد خرد / هم این حدیث مسلّم هم این مثل مضروب (ادیب صابر - ۲۱)
ضد بسته شدن. گشایش یافتن. مفتوح شدن: بروی خود در طماع باز نتوان کرد چو باز شد، به درشتی فراز نتوان کرد. سعدی (از ارمغان آصفی). - باز شدن آسمان، گشاده شدن آن. بی ابر شدن. صافی شدن. اصحاء. صحو. (منتهی الارب). - بازشدن چشم، واقف شدن. مطلع شدن. آگاه شدن. بازشدن دیده: چو چشم و دل پادشه باز شد جهان نیز بااو هم آواز شد. فردوسی. -
ضد بسته شدن. گشایش یافتن. مفتوح شدن: بروی خود در طماع باز نتوان کرد چو باز شد، به درشتی فراز نتوان کرد. سعدی (از ارمغان آصفی). - باز شدن آسمان، گشاده شدن آن. بی ابر شدن. صافی شدن. اِصحاء. صَحو. (منتهی الارب). - بازشدن چشم، واقف شدن. مطلع شدن. آگاه شدن. بازشدن دیده: چو چشم و دل پادشه باز شد جهان نیز بااو هم آواز شد. فردوسی. -